علیعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پسر بارانی

لحظه دیدار نزدیک است

در بامداد هر تولد حدیث رفتن است اما نبض زمان همچنان ادامه دارد وکوله باری از خاطرات را بر دوش می کشد گل پسرم یعنی تا فردا صبح میای توی بغلم وای خدای من عزیزم فردا من روی ماهتو می بینم چه حال عجیبی دارم دوست دارم از خوشحالی جیغ بزنم فکرشو بکن یک پسر از جنس وخون ورگ وریشه خودت البته نیمه ای از من نیمه ای از بابای مهربان دیروز صبح من ومامانی رفتیم سونو بعد هم دکتر گفت وزنت زیاد شده 2800گرم شدی نازنین ولی این مایع دورت کم شده که دیگه داره خطرناک میشه و39هفته تموم شده باید سزارین کنیم یه آزمایش 3ماهه سوم بارداری رو نوشت امروز صبح رفتیم بیمارستان میلاد وآزمایش دادم بعد از ظهر باید جواب بگیرم وبعد نشون دکتر بدهیم تا فردا صبح انشالله دیگه به د...
30 بهمن 1390

9ماه انتظار به پایان رسید

امیر ارسلان پسرصبور من 270روز که باهم زندگی کردیم روزهای تلخ وشیرین باهم داشتیم هیچ کس نفهمید که ما چگونه بودم تا اینجا فقط وفقط من وتو بودیم حالا دیگه می خواهی کم کم به دنیا بیایی وغیر از من هم با دیگران باشی پس سعی کن پسر خوبی باشی من وپدرت تا حالا زندگی آرامی داشتیم با حضورت این آرامش رو بیشتر کن ومحبت خودت رو در دل ما به یک اندازه بیانداز . دیشب من وبابا کلی عکس گرفتیم تو هم درون عکس بودی اما به صورت پنهان نه کاملا"پنهان فردا صبح من میرم یه بار دیگه دکتر وسونو تا تاریخ به دنیا اومدنت مشخص بشه شب بخیر پسر کم ...
29 بهمن 1390

پایان 38هفتگی

امیر عزیز امشب دوباره من وبابا  رفتیم پیش دکتر سونو دادم یکم بزرگ تر شده بودی توی این 1هفته وزنت رسیده به 2600گرم دکتر گفت تا اون هفته هم صبر کن تا 9ماه کامل بشه بعد بیا سزارین کنم . پسر نازنینم چند روز پیش دایی حامد وزندایی اتاق شما رو تزئین کردن دلم برای بیرون رفتن تنگ شده حوصلم داخل خونه سر میره چند روز بابایی مریض بود سرماخوردگی شدید داشت حالا بهتر شده راستی بابا خواب تو رو دیده میگه خیلی خوشگل بودی چرا بخواب من نمی ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سعی کن توی این هفته خوب رشد کنی تادیگه لازم به دستگاه نباشه وسالم سر حال بیارمت خونه کلی برنامه برات دارم پسر طلا همه سراغتو میگیرن دلشون می خواهد زودتر ببیننت این روزی آخر توی تنگ ماهی خوب ...
24 بهمن 1390

پایان 37هفتگی

دو شب پیش من وبابایی مجدد به دکتر رفتیم وسونو داد وهمچنان مراحل هفته قبل تکرار شد وپس از کنترل دکی جون به این نتیجه رسید که شما 130گرم وزن اضافه کرده اید وتقریبا"1هفته دیگه توی دل مامانی باشد تا بزرگ تر شوید وبه وزن حداقل یعنی 2500گرم برسید بعد به این زمین خاکی پا بگذاری . پسرم عزیزم با اینکه دوست دارم زودتر به دنیا بیای ولی سعی کن خوب توی این 1هفته وزن بگیری .
19 بهمن 1390

مامان جون روی پای خودت بایست

وروجک عزیزم امروز چه روزی بود دیگه نمی دونم من تورو اذیت کردم یا تو منو از صبح ساعت 8باغچه کنار وبعد هم درد تا 7بعد از ظهر که رفتیم دکتر انصاری وسونو گرافی دادیم وزنت 2200گرم شده بود 36هفته هم تموم شده بود ودر حالت بریچ به سر می بردی ویکم مایع آزاد دورت کم شده که باید تا اون هفته صبر کنیم و1سونوی دیگه بدهیم وبعد تکلیف من وتو روشن میشه . راستی برات بگم که مامانی حمیده امروز ساک بیمارستان رو بست . پسر خوبی باش واین هفته آخر توپل موپول شو وسالم سر حال به دنیا بیا باش عزیزم . وروجک قشنگم ما همگی بی صبرانه منتظر حضورت هستیم . ...
12 بهمن 1390

مثل بابا مهربان باش

امیر ارسلان عزیز پسر ناز دوست داشتنی من امشب 8ماه که شما توی دل من هستی وروز به روز بزرگتر میشی.امشب می خواهم یک حرفای باهم بزنیم که شاید تا حالا به هیچ کی نگفتم حتی به بابا جون .عزیزم می خواهم برات از بابات بگم از کسی که بعد از 3سال زندگی مشترک هر روز بیشتر به این موضوع آگاه می شم که خدا خیلی در حق من وتو محبت کرده که همچین همسر وبابایی رو قسمت ما کرده .همسری که نجابت ومهربانی وسخاوت وصبر وفداکاری وگذشت وخیلی از صفاتی که قابل وصف نیست در او وجود داره .من در این 3سال در کنارش به آرامش رسیدم ودوست دارم تو هم از بابا همین خصوصیات رو یاد بگیری ودر آینده باعث افتخار وسرافرازی من وبابا باشی . ...
1 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بارانی می باشد